مجموعه طرحهای قلم فلزی
مترجم: خاطره درودی مقدم
شابک: 3-58-8913-964-978
قطع کتاب: بیاضی
تعداد صفحه: 135
زبان: فارسی
نوبت چاپ: 2
ناشر: انتشارات کتاب آبان
نوع جلد: شومیز
نوع کاغذ: تحریر
کد کالا: 2811
- برند: انتشارات کتاب آبان
- کدکالا:
پشتیبانی کامل در ساعات اداری
جامع ترین سایت محصولات خوشنویسی
ارسال به سراسر کشور
معرفی کتاب مجموعه طرح های قلم فلزی از ایران و جهان اثر زمان زمانی
چرا زمان هرگز به سراغ او نیامد و چیزی از او نخواست؟ مثلاً اینکه نقاشیهایش را به دست بگیرد و با آنها بازی کند. گویا در این بازی هیچگاه دست کوچکترها نمیتواند به آن برسد؛ هیچگاه. زنی دیگر که پشت یک دفتر ویژه نقاشیها را میفروخت، شاید در او خیالی مرورگر از گذشته پنهان بود.
آن لحظه به تصویر درآمده که مردمی در میدان امام حسین دیده بودندش. زنی در پنجره طبقه چهارم مشغول پاک کردن شیشهها بود؛ لحظهای قبل از انفجاری که فریادش در تمام شعاع میدان پیچید.تصویری مبهوتکننده، او ایستاده در قاب پنجره در میان شیشههای شکسته؛ دلخراشتر از قابهایی که در نیویورک میدیدم وقتی گاهی به گرینویچ ویلج سر میزدیم، کوچه به کوچه پرسه میزدیم، در خیابانها گم میشدیم و بر دیوار گالریها به دنبال یک تصویر تازه چشم میدوختیم.
در واشنگتن اسکوئر، فوارهای در مرکز میدان با آسمانی پر جنبوجوش ترکیب میشد. زن با چادر سیاهش که همچون پرچمی گسترده در آسمان به اهتزاز درآمده بود، نمود زمانهای دیگر را تداعی میکرد. اما زمان هرگز شتاب نمیکرد. آیا این میدان تصویری از هنرمندان سراسر دنیا را پیش روی ما نمیگشود؟ هنرمندانی که هرکدام در حال خلق نمودی متفاوت از هویتهای انسانی بودند. گفتی پایان کجاست؟ آنگاه که مرگ با هزار چهره از صورت مادر نقش بر بوم زمان میبندد.
از نقاشی مردی با گیتار مکزیکی، از آواز گرم پورتوریکویی و ضرباهنگ طبلهای هندی به تکانهای آرام دستهای زنی حامله رسیدیم؛ زنی که موج انفجار جنینی را در بطن خودش خفه کرده بود و همان موج خودش را نیز بر جای نگذاشت. پایان کجاست وقتی هنوز به دنبال لنگه کفشی میگردم که روزی آب آن را با خود برد؛ خاطرهای مجسم که همچون تکهچوبی باریک روی موج سرگردان است.
مردان با ریتم طبلهایشان زیر لب زمزمه میکردند هری کریشنا، هاری هاری کریشنا... همانجا بود نقاشی اتریشی، آواره و تنها، کودکی را بر کتف داشت و بر سادهترین گذرگاهی که پیدا کرد، با گچ رنگی حضرت مسیح را بر دامان مریم نقش زد. نوازندهی ایتالیایی تا زانو در فوارههای آب نمایانگر تصویری شاعرانه از انسانیت را ایستاده نوای کلارینتش را مینواخت. آن بانوی شکوهمند شکاف سنگها را به زمزمه تماشا میکرد، گویی حتی کوه نیز برای لحظهای سکوت کرده بود. نمایشگران آلمانی با خشنودی و جدیت نمایشی خیابانی را اجرا میکردند، هنری که هیچ کوچهای غریبه با آن نبود؛ مهاجمان عرب گویی تاریخ را ترک گفته بودند و اثری از خود باقی نگذاشته بودند. اما زمان همچنان بیوقفه طرحهایی از غربتها و سرگردانیها بر بوم جهانی خود میآفرید، طرحهایی که هیچ خطی فراموششده نبود.
در همین میان کودکی ارمنی بیکفش به خیابان پا گذاشته بود؛ زخم قتل عام در گامهای او موج میزد، داستان فرارش از خنجر ترکان عثمانی مرثیهای بود که هیچ آوازی برایش کافی نمیشد. الله اما برای همیشه خود را رها کرده بود؛ از خودش گریخته بود شاید تا ابد. عزیزالله پایان؛ نامی که از میان همین سنتها و رویاهای پراکنده برخاسته بود.
یکی از بچههای آتلیه، با قدی کوتاه اما شخصیتی انکارناپذیر. پوتینهای گندهای به پا داشت که وزنی ناشناخته بر دوشش القا میکرد. چشمان سبزش، به رنگ مرداب غمآلود، گاه میخندیدند و گاه اشکهایی فروخورده را پنهان میکردند.
- - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
- - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
- - لطفا فارسی بنویسید.
- - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
- - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد