%13
مکث کن، تو فهرستی از کارهای نیمه تمام نیستی
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:

مکث کن، تو فهرستی از کارهای نیمه تمام نیستی

مؤلف: رابرت پوینتن
مترجم: فاطمه روانگرد
شابک: 9-201-306-964-978
قطع کتاب: رقعی
تعداد صفحه: 80
زبان: فارسی
نوبت چاپ: 1
نوع جلد: شومیز
نوع کاغذ: بالکی
کد کالا: 555
45,000 39,000 تومان
پشتیبانی
پشتیبانی

پشتیبانی کامل در ساعات اداری

جامع ترین سایت محصولات خوشنویسی

 ارسال به سراسر
ارسال به سراسر

ارسال به سراسر کشور

چرا وقفه؟
غروب گرم یکشنبه‌ای بود در ماه سپتامبر. من توی تراس نشسته بودم و از هم‌نشینی با دوست خوبم کریس رایلی در جوار کوهستان سیِرا دِ گرِدوس لذت می‌بردم. شام و نوشیدنی هم به راه بود. ما آخر هفته را در سمت دیگری از کوهستان گذرانده بودیم. جایی دور از دسترس، در خانه‌ای قدیمی با هشت نفر دیگر و هزاران جلد کتاب. می‌خواندیم و می‌خواندیم؛ و بعد راجع به چیزهایی که خوانده بودیم حرف می‌زدیم.

کریس گفت: «می‌خوام هر سال این کارو انجام بدم.»
پس همین کار را هم کردیم.

از آنجا که من در اسپانیا زندگی می‌کردم و کریس در آمریکا، یک‌جورهایی منطقی به نظر نمی‌آمد. ولی او هر سال از هشت هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر برای این چند روز سفر می‌کرد تا همین کار جزئی را انجام دهد. باقی افراد هم مسافت‌های قابل توجهی را طی می‌کردند. چرا؟ به خاطر قدرتی که این «وقفه» و «درنگ» داشت.

آن غروب یکشنبه، همان‌طور که نشسته بودیم و گپ می‌زدیم، کریس عمیقاً متوجه بود که این وقت استراحت چه چیزهایی به او داده و او تا چه اندازه به آن نیاز داشته است. کریس تأثیرات این وقفه را مشاهده کرده بود؛ تأثیرات جسمی، روانی و احساسی‌اش را. حتی قیافه‌اش هم تغییر کرده بود. این تغییر وضعیتی که در فعل و آهنگ زندگی‌اش رخ می‌داد باعث می‌شد نگاهی بیندازد و با دقت بیشتری ببیند که درونش چه خبر است. فهمیده بود می‌تواند در حین رابطه‌ی جدیدی که با بقیه می‌سازد، رابطه‌ای دوباره با خودش برقرار کند.

حساسیتش نسبت به چیزهایی که اهمیت داشت و نداشت تغییر کرده بود. فرصتی بود برای تنظیمات مجدد؛ برای بازسازی، برای ایده‌ها و جنبه‌های فکری جدید. فکرهایش عمیق‌تر شده بود. به نظر می‌رسید، سرعت گذر زمان کم شده و بنابراین بدون اینکه تلاش مضاعفی بکند یک‌سری ایده و راه‌حل برای مسائلی به ذهنش می‌رسید که از وجودشان بی‌خبر بود. آن اوقاتی که مشابه مرخصی بود به او این امکان را می‌داد که کارهایی متفاوت انجام دهد.

کریس متوجه شده بود که این برنامه برای او یک نیاز دائمی است، نه چیزی که همان یک بار باشد و تمام. مسئله این نبود که دلش می‌خواست یک بار دیگر این کار را انجام دهد، بلکه دوست داشت هر سال انجامش بدهد. ایده‌ی کریس نقطه‌ی عطفی شد و «آخرهفته‌ی کتابخوانی» تبدیل به برنامه‌ای سالانه در تقویم شد، یک محور مرکزی که به کل سال شکل می‌داد. برای کریس این فرصتی بود که در آن می‌توانست به مدد یک انگیزه‌ی جدید، از دریچه‌ی جدیدی به شیوه‌ی تفکر خودش نگاه کند، تا به ایده‌هایش فرصتی برای تنفس بدهد. درست است که فقط یک آخرهفته بود، ولی تأثیرات قابل توجهی داشت.

با وجود این، بعد از گذشت سال‌ها و دعوت به رویدادهایی مشابه بود که توانسته بودم کریس را راضی به آمدن کنم. فکر توقف هم جذاب بود و هم ترسناک. حتی وقتی به اینجا رسید و این دوره یا زمان بی‌برنامه را پذیرفت باز هم کار آسانی نبود. او می‌گفت: «بیست‌وچهار ساعت اول فقط به این گذشت که می‌دیدم اضطرابم مدام بیشتر می‌شود؛ چون مشغول کاری نبودم.» چیز عجیبی نبود. عادت به کار و زندگی روزمره و فشار ناشی از آن می‌تواند یک وقفه‌ی چند روزه یا حتی چند ثانیه‌ای را سخت کند.

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد