%10
گزیده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی (به نظم و نثر)
اشتراک گذاری

اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آدرس کوتاه شده‌ی صفحه:

گزیده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی (به نظم و نثر)

مؤلف: حسن گل‌محمدی
شابک: 5-100-306-964-978
قطع کتاب: رقعی
تعداد صفحه: 183
زبان: فارسی
نوبت چاپ: -
نوع جلد: شومیز
نوع کاغذ: بالکی
کد کالا: 518
100,000 90,000 تومان
پشتیبانی
پشتیبانی

پشتیبانی کامل در ساعات اداری

جامع ترین سایت محصولات خوشنویسی

 ارسال به سراسر
ارسال به سراسر

ارسال به سراسر کشور

اکنون که گزیده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی (به نظم و نثر) با همت انتشارات یساولی به چاپ جدید آراسته می‌شود، شایسته است به نوشتاری هرچند کوتاه درباره‌ی تفکر و اندیشه‌های ارزشمند فردوسی بپردازم تا بخشی از دین خود را به کار سترگ این رادمرد ایرانی ادا کرده باشم. 
شناخت ابعاد مختلف تفکر و اندیشه‌های فردوسی در شاهنامه تا کنون غریب مانده و هنوز نتوانسته‌ایم آن‌طور که شایسته‌ی این حکیم فرزانه است، از اندیشه‌ها و افکار بلند او اطلاع پیدا کنیم در حالی که فردوسی متفکری بزرگ و شاهنامه‌ی او در حقیقت «گنجینه‌ی حکمت» است. این گفته بدون هیچ‌گونه مبالغه‌ای شایسته‌ی مقام و منزلت اوست. سرتاسر شاهنامه مشحون از تفکر و اندیشه‌های والایی است که اقوام ایرانی می‌توانند با داشتن آن در جهان به خود ببالند و به آن افتخار کنند. در حقیقت، شاهنامه‌ی فردوسی بزرگ‌ترین پرخاش مکتوب عصر خود علیه بی‌عدالتی و مبارزه با پستی و بدی است. 
برای نمونه، نگرش تحلیلی بر داستان رستم و اسفندیار ما را به سه تفکر و اندیشه سوق می‌دهد: 
1. تفکر رستمی  2. تفکر اسفندیاری  3. تفکر گشتاسبی
رستم نماینده‌ی نام‌آوری است که اسم او با پهلوانی و میهن‌پرستی همراه است. برای او این جایگاه ارزش زیستن را ایجاد می‌کند. این تفکر پایه و اساس بود و نبود اوست. اگر کسی این پایه و اساس را تهدید کند، با او درمی‌افتد. فرق نمی‌کند حمله‌کننده از چه مقام و منصبی برخوردار باشد و از طرف چه کسی حمایت شود. این تفکر رستمی با همه‌ی عوامل و عناصری که بخواهند ارزش‌ها را از زندگی انسان‌ها بگیرند، مبارزه می‌کند. تفکر رستمی مانند نهر خروشانی در سرتاسر تاریخ جاری است. میلیون‌ها انسان، گمنام یا بانام، خواب، زندگی راحت، جان و مال خود را بر سر تفکر رستمی از کف داده‌اند؛ یا با شمشیر یا با قلم. ابومسلم، بابک، مازیار و یعقوب لیث و همین اواخر امیرکبیر و قائم مقام از این تیره و دسته‌اند. چه خوش سروده است اخوان ثالث، شاعر متعهد زمان ما: 
«سه ره پیداست. 
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی کش نمی‌خوانی بر آن دیگر
نخستین: 
راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادی
دو دیگر: 
راه نیمش ننگ و نیمش نام 
اگر سر برکنی غوغا و گر دم درکشی آرام 
سه دیگر: 
راه بی‌برگشت بی‌فرجام 
من این‌جا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است
بیا ره‌توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم»
تفکر رستمی راه بی‌برگشت را انتخاب می‌کند. ولی تفکر اسفندیاری راه دوم را که با نام و ننگ توأم است و تفکر گشتاسبی راه اول را که چیزی جز نوش و راحت و شادی و قضاوت تلخ تاریخ نیست. 
در داستان رستم و اسفندیار این سه تفکر و اندیشه در مقابل هم صف‌آرایی می‌کنند و فردوسی بزرگ و اندیشمند، این گنجینه‌ی زیبا را که مشحون از حکمت، ادب، سیاست و فلسفه است، با بیان حماسی خود بازمی‌آفریند.
با تعمیق در گفت‌وگوهای صورت‌گرفته بین رستم و اسفندیار در میدان نبرد، تفاوت‌های تفکری آن‌ها به زیبایی مشهود و روشن است. آن‌جا که اسفندیارِ جوانِ جویای نام رستم را نکوهش می‌کند و می‌گوید: «من از موبدان شنیدم که جدّ تو از دیو زاده شده و نژاد درستی نداری ولی نیاکان من همه شاه بوده‌اند.»
رستم، این پیر دنیادیده، با کمال ظرفیت و بردباری او را در مقام پدر نصیحت می‌کند و می‌گوید: «سخن‌های دل‌ناپذیر مگوی چون شاهزاده جز راستی نباید بر زبان آورد. نیاکان من از جمشیدشاه نژاد دارند و پادشاهی خاندان شما از ماست. مادر من دختر مهراب‌شاه است و کسی نامورتر از نژاد ما نیست.»
سپس در جواب خودستاییِ نژادی دیگری از طرف اسفندیار، رستم حکیم‌وار می‌گوید: «آن‌چه از انسان به گیتی می‌ماند، کردار اوست. اکنون از من با این سن و سال بشنو که آن‌چه گشتاسب می‌گوید، قبول نکن؛ او به راه دانش نمی‌رود. او که پدرش را خوار کرده، پسرش را هم دوست ندارد. مرگت را می‌خواهد چون تو را به جنگ من فرستاده است. او دشمن جان توست که گفته برو دست رستم را ببند. چرخ بلند هم نمی‌تواند که دست مرا ببندد.»
تضاد بین تفکر رستمی و تفکر اسفندیاری و رویارویی آن‌ها در طول داستان رستم و اسفندیار ادامه دارد و رستم هر چه سعی می‌کند که اسفندیار را از این تفکر دور کند، موفق نمی‌شود ولی چون خواسته‌ی اسفندیار را با اصل و بنیان تفکر خود متضاد می‌بیند، راضی به گذشت در این زمینه نمی‌شود و روزها و شب‌هایی را به اسفندیار وقت می‌دهد که شاید او از تفکر خود دست بردارد. در چنین حالتی رستم که جنگ با شاهزاده‌ی ایرانی را صلاح نمی‌داند، بر سر دوراهی قرار می‌گیرد و می‌اندیشد که اگر دست‌بسته به همراه اسفندیار به نزد گشتاسب برود، همه خواهند گفت که رستم از یک جوان ترسید. و اگر او را بکشد پیش مردم چه کند؟ همه می‌گویند رستم شهریار جوانی را کشت.
این‌جاست که صحنه‌ی زیبای رویارویی این دو تفکر را که در حقیقت دو مکتب اندیشه و فکر سیاسی است، مشاهده می‌کنیم که با شعر محکم و رسای فردوسی در ادبیات غنی زبان پارسی باقی مانده است. 
زبان گفت‌وگو در این داستان که در آغاز مسالمت‌آمیز بود، کم‌کم توسط اسفندیار به تعارض می‌رسد و رستم وقتی که ریشه و اصل تفکر و بینش خود را در خطر می‌بیند، ناچار از کیان آن دفاع می‌کند. 
خیره‌سری، تندروی، جوانی و غرورِ اسفندیار سرانجام باعث می‌گردد که رستم در دفاع از حیثیت و هستی خود به نبرد با او بپردازد و اتفاق می‌افتد آن‌چه را که او نمی‌خواست. و سرانجام با تدبیر و سیاست و توسل رستم به سیمرغ افسانه‌ای ـ که می‌تواند نمودی از فرّه ایزدی باشد ـ راه چاره را پیدا می‌کند ولی باز هم هنگامی که می‌خواهد تیر گز را به توصیه‌ی سیمرغ در کمان بگذارد تا چشمان اسفندیار را که رویین‌تن نبود هدف قرار دهد، چون این کار با تفکر و اندیشه‌ی او در تضاد است، روی به آسمان می‌کند و چنین می‌گوید: «ای داور ماه و هور، ای افزاینده‌ی دانش و فرّ و زور، تو می‌دانی که من هر چه می‌کوشم اسفندیار را از این جنگ منصرف کنم، نمی‌توانم. یزدانا تو این گناه را از من مدان.»
آن‌گاه چشمان اسفندیار را با تیر گز به هم می‌دوزد. 
نمونه‌ی دیگری از زیبایی‌های اندیشه‌ی والای فردوسی در شاهنامه را می‌توان در نامه‌ی رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایران در حمله‌ی تازیان به ایران مشاهده کرد. به گمان نگارنده، شعری سیاسی‌تر و رساتر از این نامه در بیان تضاد بین خوبی و بدی در فرهنگ و ادب زبان پارسی وجود ندارد. حکیم توس در کمال فصاحت و بلاغت و رعایت فنون شعر حماسی و با زبانی فاخر و متین، از جنگ و شکست و پیروزی و تباهی تاج و تخت کیانی و آیین و رفتار ایزدی و واژگونی تخت و بخت سخن می‌راند. در این حماسه‌ی زیبا و رسا، شعر فردوسی مرزهای سیاست را پشت سر می‌گذارد و به صورت سوگنامه‌ی سرگذشت ملتی بزرگ درمی‌آید و حتی در این جایگاه نیز نمی‌ماند و به فلسفه و حکمت و راز چرخ بلند می‌رسد.
رستم فرخزاد که در حالت عجیبی گرفتار آمده، از یک‌سو از وضعیت درونی حکومت ساسانیان مطلع است و از طرف دیگر خود را در اندازه و مقیاس تازیان بیابانگرد  ـ که شالوده‌ی یک تمدن و فرهنگ را هدف گرفته‌اند ـ نمی‌داند. 
این‌جاست که در تنهایی تمام تفکر و مکنونات درونی خود را در نامه‌ای به تاریخ می‌سپارد و خطاب به برادرش می‌نگارد: «من از گردش بد روزگار به جنگی گرفتار شده‌ام که امید پیروزی در آن نیست. اگر در این نبرد شکست بخوریم، بزرگی و جلال ایران و ایرانیان فرو خواهد ریخت و آن‌گاه که تخت پادشاهی با منبر عربی برابر شود، همه‌ی نام‌ها عوض می‌شود و دستاوردها بر باد می‌رود. در یک چنین مصیبتی، مردم از راستی به کژی و کاستی گرایش می‌یابند. کشاورز یک سپاهی بی‌هنر می‌گردد و نژاد و بزرگی بی‌ارزش می‌شود. همه اموال یکدیگر را می‌ربایند و کار‌های نهانی از آشکارا بدتر می‌شود. پدر به پسر بداندیش می‌شود و آدم بی‌هنر شهریار می‌گردد. در گیتی کسی باوفا نمی‌ماند و از ایرانی و ترک و تازی نژادی به وجود می‌آید که به هیچ چیز پایبند نیست. 
در مقابل چنین تفکر ناب میهن‌پرستانه‌ای، تفکر یزدگردی (یزدگرد سوم) وجود دارد که تا اوضاع را بد می‌بیند، نگون‌بختانه با هزار طباخ و هزار رامشگر و هزار یوزبان و هزار... از پایتخت شاهنشاهی می‌گریزد. ولی رستم فرخزاد می‌ماند و در دفاع از میهن و سرزمین نیاکان خود کشته می‌شود.
یکی دیگر از اندیشه‌های ماندگار فردوسی در شاهنامه تفکر عرفانی اوست. در شاهنامه نکته‌هایی از اندیشه‌ی عرفانی پیش از اسلام مشهود است، به ویژه در آن بخش از گفتار حکیم توس که در آن تفکر و اندیشه‌های زرتشت نمود عینی دارد. این عینیت در مقابله و تضاد بین قدرت، پلیدی، ستم، کژی، نادرستی، بدی، دروغ و اهریمنی بودن از یک طرف و راستی، درستی، مثبت‌اندیشی، نیک‌خواهی، سپاس‌گزاری و یزدانی بودن از طرف دیگر دائماً در کشاکش است. 
تفکر و اندیشه‌های عرفانی در وجود شخصیت‌ها و قهرمانانی هم‌چون سیاووش، کی‌خسرو و حتی رستم دیده می‌شود. حکیم بزرگوار توس با ظرافت و استادی هر چه تمام‌تر آن را در جای‌جای شاهکار خود بیان داشته است، به طوری که تفکر عرفانی شاهنامه سهم بزرگی در تمدن فرهنگی ایران دارد. 
شالوده‌ی این تفکر، شیوه‌ی بودن و زیستن است که به زندگی معنی می‌بخشد و دنیای بهتری را برای آیندگان تصویر می‌کند. بدیهی است این امر میسر نمی‌شود مگر طی مبارزه با همه‌ی بدی‌ها و پیکار با همه‌ی دیوها و پلیدی‌ها و نبرد همیشگی در صحنه‌ی تاریخ یعنی نبرد حق و باطل. 
فردوسی با بیان رسای خود باقی‌مانده‌های شالوده‌ی تفکر عرفانی پیش از اسلام را پرورش داده و آن را کامل و پخته کرده و زیربنای تداوم تاریخی آن را برای آینده فراهم ساخته و در این راه نیز موفق است. 
آن‌گاه که سیاووش روشن‌ضمیر اسیر دست دژخیم ناپاک و ناجوانمرد می‌شود، در این رویارویی و تقابل تفکرهای پاکی و پلیدی، سر سیاووش ـ که نمونه و الگوی خوبی‌هاست ـ از تن جدا می‌شود و همان دم از خون او که بر زمین ریخته، گیاهی می‌روید و این نشانه‌ی آن است که اندیشه و بینش راستی و پاکی هیچ‌وقت از بین نمی‌رود و چه نیکوست سخن و پیش‌بینی سیاووش از اتفاق‌های پس از کشته شدنش: 

و آن‌گاه که او را کشان‌کشان به مسلخ عشق می‌برند تا بی‌گناه سر ببرند، از ایزد دو چیز را خواستار می‌گردد: یکی آن‌که کی‌خسرو، فرزندش، قدرت یابد و انتقام او را (در حقیقت انتقام خوبی و راستی را از بدی و کژی) بگیرد و دیگر آن‌که در کشورش آیین پاکی و نیکی را دوباره ایجاد کند. 
جان کلام در گفتار فردوسی بزرگ این است که در جهان هستی، همیشه ارزش‌ها و اصولی موجود است که در وجود انسان‌های پاک به ودیعه نهاده شده و این بالاتر از زمان و مکان و ایدئولوژی‌هاست. برای عینیت یافتن این اصول و به فعل درآمدن آن باید انسان‌هایی پاک‌نهاد و قهرمانانی از جان و مال گذشته، آن را در بستر تاریخ ثبت کنند. این انسان‌های با رسالت هنگامی اقدام می‌کنند که اصول و ارزش‌های جامعه به دست دیوهای روزگار به خطر بیفتد. آن‌گاه سکوت را می‌شکنند و وارد میدان می‌شوند. چقدر زیباست این رویارویی که هر یک از میدان‌داران آن، نمادی از تفکر و اندیشه‌ی خاصی هستند. آری، آن‌گاه که در جامعه آیین فرزانگی فراموش می‌شود و دیوان و ددان جولان می‌دهند، به قول فرزانه‌ی توس: 

در یک چنین حالتی قهرمانانِ نمود تفکر راستی نمی‌توانند ساکت بمانند و هم‌چون کاوه‌ی آهنگر به میدان می‌آیند و پاره‌چرمی را که به هنگام کار بر سینه می‌آویختند، درفش کاویان می‌کنند و بر سر نیزه می‌برند و بر ضحاک‌های تاریخ پیروز می‌شوند و الگوهای تفکر راستی و درستی هم‌چون فریدون را به فرمانروایی برمی‌گزینند. 
از دیگر مواردی که برگرفته از اندیشه‌های والای فردوسی است و شاید بتوان آن را اولین گردهمایی و گفتمان نهادهای اجتماعی آن زمان و نمونه‌ای از فرهنگ دموکراسی در جامعه نامید، مجلس آراستن انوشیروان با بوزرجمهر، وزیر دانشمندش، و دانایان و موبدان در جهت تشریک مساعی و تدوین راهکارهای مملکت‌داری است. این جلسات اولین گردهمایی است که در آن حکومت، اندیشمندان و روشنفکران و مذهبیون به گفت‌وگو می‌نشینند و در یک تعامل سازنده به این نتیجه می‌رسند که در گیتی هیچ کاری بهتر از مردم‌داری نیست، روشنی تن و روان از راستی و درستی است و از تاری و کژی باید گریست. فرزندان (نسل‌های آینده) خود را باید به فرهنگ و دانش آموختن واداشت، چون کشور را نمی‌توان به نادانان سپرد. 
در این نشست استراتژیک همه به اتفاق به این باور می‌رسند که حکمرانان باید پرهیزکار باشند و از کینه و جنگ‌ورزی دوری کنند. از وزیر بدجنس و اطرافیان بدنهاد به دیهیم پادشاهی (ارکان حکومت) زیان وارد می‌شود. آحاد جامعه باید لحظه‌ای از آموختن غافل نمانند و به دانستن هم مغرور نشوند. چون انسان همواره به آموزش و معلم احتیاج دارد. این‌جاست که باید گفت فردوسی حکیمی خردمند و شاهنامه کتابِ اندیشه‌های ارزشمند ایرانی است. این کتاب نه تنها برای ایرانیان بلکه برای جهانیان می‌تواند راهنمای زندگی و خوشبختی باشد. 
افزون بر آن‌چه به عنوان نمونه ذکر شد، در سراسر شاهنامه‌ی فردوسی یعنی این کاخ بلند ادب پارسی می‌توان تفکرها و اندیشه‌هایی که مشحون از حکمت و انسانیت است، یافت و آن‌گاه بر فردوسی حکیم و خردمند آفرین گفت که در دورانی با تناقض و تعدد مرام‌ها و برداشت‌ها، فرقه‌بازی، هفتاد و دو ملت گرایی‌ها، دلمردگی‌ها و تعصب‌های مذهبی و نسبت دادن‌های رافضی و قرمطی، یعنی در دوران اختناق و خفقان‌آور غزنویان که ایرانی بودن جرم محسوب می‌گردید و شرافت و قومیت ایرانی پایمال اجنبی شده بود، رندی چالاک و فرزانه‌ای اندیشمند و استادی خردمند که دشمن تعصبات بود، پای به میدان مبارزه نهاد و اندیشه و فرهنگ و باورها و زبان مردم سرزمین خود را از خطر نیستی و نابودی نجات داد.
فردوسی بزرگ در حقیقت یک ندا بلند کرد و آن هم ندای انسانیت بود. با زبان راست‌گویی و درست‌کرداری. این‌جاست که باید گفت: «شاهنامه حماسه‌ی انسان است، انسانی که هیچ‌گاه حقیر و کوچک نمی‌شود و همیشه پایبند تعهد و رسالت خود است.»
بنابراین شاهنامه‌ی فردوسی سند بزرگ تفکر و اندیشه‌ی ایرانی و بنیاد محکم سیاسی ـ اجتماعی بر ضد قدرت و زیاده‌خواهی است و در بدترین دورانِ تاریخ که دشمنان ایران جابرانه بر این کشور حکومت می‌کردند، یعنی: 
آن‌گاه که قدرت خلفای عرب چهره‌ی واقعی خود را نشان داده بود و ایرانی را برده می‌نامیدند؛ 
زمانی که سیطره‌ی عرب تازی همه‌ی صداهای مخالف را در ایران خاموش می‌کرد؛ 
هنگامی که غزنویان برای تکیه بر مسند قدرت، خود را نوکران خلفای عرب می‌شمردند و به نام آن‌ها خطبه می‌خواندند؛ 
آن دوران که سلطان محمود معجونی از ریا، تعصب و سالوس را به عرصه آورده بود؛ 
موقعی که ابرِ ظلمت و سیاهی سرتاسر آسمان آبی و زیبای ایران‌زمین را پوشانده بود؛ 
وقتی که چهارصد شاعر مدیحه‌سرای تملق‌گو به رسالت راستین هنر و اندیشه پشت کرده بودند؛ 
دورانی که ایران بیش از اعراب، توسط  ایرانیان خودفروخته از درون ضربه می‌خورد؛ 
در چنین زمانی حکیم فرزانه‌ی توس به میدان آمد و شاهنامه را که خردنامه‌ی اقوام ایرانی است، برای ما به یادگار گذاشت. 
و اما رسالت و تعهد تاریخی ما این است که از حکمت، تفکر و اندیشه‌های خردمندانه‌ی این مرد بزرگ برای حفظ و نگهداری دستاوردهایی که او و گذشتگان ما در راستای تفکر و اندیشه‌ی راستی، درستی و پاکی به یادگار گذاشته‌اند، استفاده کنیم و رهنمودهای راستین وی را در زندگی و سلوک خود برای رشد و توسعه‌ی انسانی فکر کردن، دروغ نگفتن و سرافراز بودن با جان و دل به کار بندیم. 
در پایان لازم است به چگونگی چاپ طرح‌های گرافیکی استاد ممیز در این کتاب اشاره کنم تا علت آن برای خوانندگان روشن شود. در سال‌های دهه‌ی شصت و هفتاد خورشیدی که به منظور طراحی آرم مؤسسات دولتی به دفتر استاد ممیز رفت و آمد داشتم، شیفته‌ی رفتار و شخصیت ایشان شدم و استاد ضمن طراحی چند جلد از کتاب‌های تألیفی این‌جانب، مجموعه‌ای از طرح‌های گرافیکی که در ارتباط با شاهنامه کشیده بودند را در اختیار من قرار دادند تا شعرهای مناسب با آن طرح‌ها را از شاهنامه انتخاب کنم و با طرح‌های ایشان و خوشنویسی شعرها توسط یکی از خطاطان بنام، آن را در بزرگداشت فردوسی به طور نفیس به چاپ برسانیم. 
برای انجام پیشنهاد استاد ممیز سریعاً اقدام کردم. وقتی شعرها و طرح آماده شدند به دفتر خطاط مورد نظر رفتم و با ایشان پیشنهاد استاد ممیز را مطرح کردم. متأسفانه خطاط مذکور برای نوشتن هر کلمه از آن اشعار مبلغ قابل توجهی درخواست کرد که دور از انتظار بود. بنابراین مدتی این کار مسکوت ماند و من هم صلاح ندیدم که گفته‌های خطاط را به اطلاع استاد ممیز برسانم. 
پس از چندی استاد از من در این رابطه سوال کردند، به ناچار واقعیت را به اطلاع ایشان رساندم. استاد ممیز از برخوردی که پیش آمده بود، خیلی ناراحت شدند و تلفنی با خطاط مورد اشاره صحبت کردند و حرف‌های لازم را به او گفتند. 
مدتی گذشت. روزی طرح‌های استاد ممیز را با شعرهایی که از شاهنامه انتخاب کرده بودم خدمت ایشان بردم تا تقدیم‌شان کنم. استاد که شور و شوق من را دیدند، گفتند: من این طرح‌ها را به شما واگذار می‌کنم تا در آینده در کتابی که مرتبط با شاهنامه باشد از آن‌ها استفاده کنید. 
مدت زیادی این طرح‌ها نزد من بود تا آن‌که تجدید چاپ کتاب گزیده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی توسط انتشارات یساولی مطرح شد. چون هنگام چاپ این کتاب استاد ممیز دیگر در میان ما نبود، به دلیل تعهد اخلاقی که داشتم، از طریق استاد گران‌مایه، ابراهیم حقیقی، با بازماندگان ایشان و دفتری که به نام استاد ممیز توسط دوست عزیز، اردشیر ممیز، تأسیس شده است، آشنا شدم و با مراجعه به آن‌جا با برخورد و استقبال خوب برای چاپ این طرح‌ها در کتابِ گزیده‌ی شاهنامه‌ی فردوسی مواجه شدم. 
ایشان برای چاپ این آثار به این‌جانب مجوز مکتوب دادند و من مجوز را با اصل آثار مذکور به انتشارات یساولی تحویل دادم. چاپ این کتاب در مراحل آخر بود که متوجه شدیم اصل تعدادی از این طرح‌ها در اختیار خانم لیلی گلستان، مترجم و هنرمند گران‌مایه است. بنابراین برای دریافت مجوز چاپ این طرح‌ها به دفتر ایشان مراجعه کردیم و سرکار خانم گلستان با برخورد بسیار خوب با چاپ آن‌ها در این کتاب موافقت کردند.
در این‌جا جا دارد از برادران یساولی که زحمت چاپ این کتاب را بر عهده گرفتند و از آقایان استاد حقیقی و اردشیر ممیز که انتشار آثار شادروان استاد ممیز را ممکن ساختند و از مترجم و نویسنده‌ی گرامی، خانم لیلی گلستان که ما را یاری کردند، صمیمانه تشکر و قدردانی کنم.

ارسال نظر
  • - نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
  • - لطفا دیدگاهتان تا حد امکان مربوط به مطلب باشد.
  • - لطفا فارسی بنویسید.
  • - میخواهید عکس خودتان کنار نظرتان باشد؟ به gravatar.com بروید و عکستان را اضافه کنید.
  • - نظرات شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد